سهراب گفتی چشم ها را باید شست"شستم ولی...
گفتی جور دیگر باید دید :دیدم ولی...
گفتی زیر باران باید رفت"رفتم ولی...
اون چشم های خیس و شسته ام را نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید
فقط زیر باران خنده ی مستانه ای کرد و با طعنه بهم گفت:
دیوانه باران ندیده
نظرات شما عزیزان: